سرخورده
در تنهایی خود ویرانم
هیچکس این ویرانی را از من نمی دزدد
عاشق هر کس شوم , نابود می شود
هر که را دوست بدارم , نفرین می شود
هر جا که باشم , خوبی ها می روند
در نهایت اندوهم , آسمان هم برایم نمی گرید
در نهایت شادیم , پرندگان هم برایم نمی خوانند
حتی درختان هم سایه هایشان را از جلوی پاهایم جمع می کنند.
به چه کسی پناه ببرم
وقتی ....
همه از من گریزانند
مگر تقصیر من چیست بجز اینکه ...
وقتی که زاده شدم , عشق مرد .